- معطر کردن
عطرآگین کردن، خوش بو ساختن، عطرآلود کردن
معنی معطر کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
از کار باز کردن و بیکار کردن. مهمل گذاشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
روشنان زان حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).
، محو و نیست کردن. (از ناظم الاطباء) ، سرگردان کردن. (ناظم الاطباء) ، در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن
روشنان زان حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 510).
، محو و نیست کردن. (از ناظم الاطباء) ، سرگردان کردن. (ناظم الاطباء) ، در انتظار گذاشتن. منتظر نگه داشتن
سحر کردن افسون کردن، دست انداختن: (عده ای از جوانان پیر مرد را کاملا منتر کرده بودند و او خود متوجه نمیشد)
آویزان کردن آویختن، مربوط ساختن و ابسته کردن، کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آورند
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
پوزش خواستن معذرت خواستن: ودی (فضل ربیع) هر یکی را گرم پرسیدی ومعذرت کردی تا از و بر گذشتندی
تازه کردن، مصفا کردن: ابر سیاه باز مطراکند بهار هر گه که روی خویش بر اورد کند همی. (منوچهری)، احیا کردن: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)
تکرار کردن دوباره یا چند باره کردن بارها انجام دادن: (عنبسه میگوید: مرا خنده آمد و جواب نگفتم بار دیگر همین سخن مکرر کرد) (جوامع الحکایات. 72: 1)
نشاختن فرمودن مقررداشتن: (نواب سلطان ابراهیم میرزا را مقرر کرد که با تفاق... در ایوان عدل نشسته مهمات حسابی خلایق و امور خیریه ممالک را فیصل دهند) (عالم آرا. چا. امیرکبیر. 207: 1)
فرو گرفتن چیره شدن مسخر ساختن: عاقبت شیراز و تبریز و عراق چون مسخر کرد وقتش در رسید. (حافظ)
زمینه سخن ساختن با دیگران در میان گذاشتن در میان گذاشتن موضوعی را با دیگران طرح کردن
زیور بخشیدن نگارین کردن گلدوزی کردن نقش و نگاردادن (بپارچه)، زینت دادن مزین ساختن و چون برقد این عذرای مزین چنین دیبای ملون بافته اند بنام و القاب همایونش مطرز کردم
بشکل درخت در آوردن: پس موم خواست و از آن نگین نقش برگرفت. طلسمی از آن پدید آمد مشجر کرده، درختکاری کردن
فتوی دادن و نوشتن محضر: شعرم به زر نوشتند آنجا خواص مکه بر بی نظیری من کردند حاج محضر. (خاقانی)
اختیار دادن مختار کردن: خدای تعالی رسول فرستاد و ایشان رامخیر کرد
بلاتکلیف گذاشتن، منتظر گذاشتن، معلق گذاشتن، درنگ کردن، تاخیر کردن، دیر کردن، متوقف کردن، تعطیل کردن